آرامش با نیلک



 

 

صفات خدا را می‌توانی در هر ذره کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش می ماند.

 

 


ﺎﻟ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣ ﻨﻨﺪ ﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧ ﻨﺪ . ﻣﻼ ﻧﺼﺮﺍﻟﺪﻦ ﺎﺳﺦ ﻣ ﺩﻫﺪ ﻪ ﺍﺮ ﻧﻔﺮ ﻨﺞﺳﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍ ﺍﺮﺍﺩ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ. ﺍﻫﺎﻟ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻨﺠﺎو ﺍﺯ ﺍﻨﻪ ﻣﻼ ﻪ ﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷ ﻣ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻮﺪ ﻪ ﺑﺎﺑﺖ ﺁﻥ ﻮﻝ ﺍﻦ ﻨﻨﻃﻠﺐ ﻣ ﻨﺪ، ﺑﻬﺮ ﺯﺣﻤﺘ ﻪ ﺷﺪﻩ ﻧﻔﺮ ﻨﺞ ﺳﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﻣ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ .

 

 

کلیک کنیم و بشنویم


قاعده شمس تبریزی - مولانا - قواعد شمس تبریزی - مولوی بلخی - نیلک - عرفان نیلک - عارفانه- چهل قاعده شمس تبریز - چهل قواعد شمس تبریز

 

 

 

کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آینه‌ای است که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم‌آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اگر هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.

 

بشنویم


روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.

یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.
گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.


در باغ یک دیوانه خانه، جوانی رنگ پریده, جذاب و شگفت انگیز را دیدم.

بر نیمکتی کنار او نشستم و گفتم : چرا این جایی؟» مرد با تعجب به من نگاه کرد و گفت :
چه سوال عجیبی، اما جوابت را می دهم. پدرم می خواست مثل او باشم؛ عمویم هم می خواست من مثل خودش باشم. مادرم می خواست من تصویری از شوهر دریانوردش باشم و از او پیروی کنم. برادرم فکر می کند باید مثل او ورزشکاری ماهر باشم.» استاد فلسفه و استاد موسیقی و استاد منطق هم می خواستند مثل آنها باشم، مصمم بودند که من بازتاب چهره ی خودشان در آینه باشم.»

 

دیوانه خانه آن سوی این دیوار

 

پس به اینجا آمدم. این جا را سالم تر می دانم. دست کم می توانم خودم باشم.»

سپس ناگهان به طرف من برگشت و گفت : ببینم، راه تو هم به خاطر تحصیلات و مشاوره ی خوب به این جا ختم شده؟» پاسخ دادم :
نه، من بازدید کننده ام.»
و او گفت :
آه، پس تو یکی از آنهایی هستی که در دیوانه خانه ی آن سوی این دیوار زندگی می کنند.»

جبران خلیل جبران


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هوشمندی به سادگی elisa کیف و کفش تابستانی زی زی مووی لوازم آرایش فروشگاه محصولات گرافیکی در آغوش آسمان رازیست... سربازان آقا تیم امنیتی امپراطوری سیاه گاه نوشت هایِ یک عددپشت کنکوری